دوستان خوبم سلام؛
امیدوارم حال همتون مثل همیشه عالی باشه. من ژاله علیپور هستم، دانش آموخته رشته روانشناسی از دانشگاه ایالتی پنسیلوانیا.
عدهای از دوستان بارها پیام دادهاند و تقاضاشون از من این بود که بیشتر با دلیل و مدرک علمی مسائل عرفانی خودشناسی و سیر درونی رو براشون تحلیل بکنم و توضیح بدهم.
خطاب به اون دسته از دوستان باید بگویم که، تا یک جایی مسیر شناخت و درک موضوعاتی مثل خودشناسی، روانشناس و جهان شناسی و عرفان، با کمک عشق و علم طی میشود که درچندین پادکست گذشته مفصل با هم صحبت کردهایم. ولی این را بدانید که از یک جایی به بعد علم نمیتواند به هیچ عنوان به درک و شناخت شما در این راه کمک کند؛ بزرگترین اشتباه این است که خیلیها فکر میکنند که علم در همه زمینهها باید حرف اول و آخر را بزند و هر چیزی حتماً باید با علم درک بشود. اصلاً اینطور نیست!
عشق و علم از ابتدا با همدیگر این مسیر جادویی معنویت را طی میکنند. ولی طی این مسیر پس از گذشتن از پیچ و خمهای بسیار از یک جای به خصوصی میرسد به جایی که این مسیر انقدر تنگ و باریک میشود که فقط و فقط یک کدام از اینها مجبورند و باید از این باریکه عبور کنند. اگر علم بخواهد از این باریکه رد شود که تمام!
شما از همان جایی که هستید، محال است که یک قدم جلوتر بروید. ولی زمانی که عشق وارد این دریچه میشود، از آن عبور میکند. آن موقع هست که شما کارتان را درست انجام دادهاید و وارد بیانتهای ازلی میشوید.
از یک جایی به بعد فقط عشق است که حاکم میشود و میتواند شما را به مقصد برساند. در ادامه صحبت قبلی که درباره فضای عدم بود امروز میخواهم یک تمرین را به شما یاد بدهم که تبدیلش به یک مهارت بشود. تا بتوانید هر حال بدی را به راحتی عوض کنید. وارد فضای خارقالعاده عدم بشوید و سطح انرژیتون رو به حالت عادی و اصلی یعنی حالتی که اغلب اوقات باید باشد، برگردانید.
این تمرین را هر کسی با هر سن و شرایطی در هر جایی میتواند انجام بدهد و هیچ ممنوعیتی وجود ندارد.
درباره تمرین رهایی ذهن
فقط قبل از همه چیز لازم است یک سری توضیحات مهمی گفته بشود، چون این توضیحات ارتباط مستقیمی به انجام درست این تمرین و تمامی موضوعات زندگی شما که شما ر را رنج میدهد دارد و باعث میشود که از خودتان دور بشوید. تا اینجایی که با هم جلو آمدیم، میدانیم همه چیز از انرژی ساخته شده است. من و شما و تک تک سلولهای ما از یک انرژی هوشمند است که دارند کار میکنند. افکار ما انرژی دارند و میتوانند این انرژی را به بیرون و افراد دیگری هم ساطع کنند. وقتی ما حس بدی را تجربه میکنیم، این است که ما اول انرژی را فقط حس میکنیم؛ بعد ذهن ما این انرژی را طبق افکار و باورها(که از خانواده فرهنگ و محیطی که بزرگ شدیم)، پردازش میکند.
یعنی ذهن ما هر اتفاقی را طبق اطلاعاتی که از قبل واردش شده، تشریح تعریف و معنی میکند و نتیجه میگیرد که این رویداد چه تاثیری باید روی حال ما بگذارد. در آن موقع، حال ما به خوب یا بد تغییر پیدا میکند. مثلاً هر اتفاقی که در زندگی ما میافتد، زمانی که کسی کاری در حق ما انجام میدهد و یا حرفی به ما میزند؛ وقتی خبری را میشنویم یا هر چیز دیگری، انرژی را اول وارد افکار و بد وارد بدنمان میکنیم. به این شکل که بعد از پردازش و تجزیه و تحلیل ذهنی، آن انرژی تبدیل شده وارد جسم میشود. آن موقع به واسطه جسم، بدن من میآید وسط و میگوید: من از این موضوع که پیش آمده عصبانی هستم! من نگرانم! من حالم بد شده! من خشمگینم! و هزاران حس دیگر بنابراین این ذهن ماست که اصلی ترین نقش رو در زندگی و حال ما بازی می کند.
و اگر ذهن رو در هر اتفاقی وارد نکنیم و کنار بگذاریم چه میشود؟ تمامی احساسات ما فروکش میکنند و فقط یک انرژی خاص که در بدن ما وجود داره ظاهر میشود. به همین سادگی! پس خیلی مهمه بدونیم که ذهن ما در طول روز هر موضوعی رو به هزاران شکل معنی میکند و برچسب میزند. احساسات ما رو برانگیخته می شوند و محصول نهایی احساسات ما هستند که تبدیل به لذت خشم شادی نگرانی و اضطراب میشوند.
آماده برای تمرین رهایی ذهن
- یک فضای راحت و ساکت را انتخاب کنید.
- موبابایلها را بگذارید روی سایلنت و هر صدایی که ممکن ست تمرینتان را قطع کند خاموش کنید.
- چشمها را ببندید و سعی کنید که کاملاً به خودتان مسلط شوید.
- یک نفس عمیق و آرام بکشید و بعد در لحظه حال حضور پیدا کنید.
- یک نفس عمیق و آرام دیگر و سعی کنید با هر نفس عمیق ترین و آرامترین انرژی که در فضا هست را به درون خودتان بکشید و احساسات نامطلوب درونی را با هر بازدم به آرامی از طریق دهان و لبها مثل فوت کردن به بیرون هدایت کنید.
- دو یا سه بار دیگر با همین دم و بازدم این کار را تکرار کنید و در همین آرامش و سکوتی که دارد پررنگتر میشود، بمانید.
در هر دم و بازدم متوجه میشوید که به طور ملموسی آرامتر از لحظه قبل هستید و بیشتر به درون این سکوت و آرامش فرو می روید. تمام عضلات بدنتان را از پا به سر اسکن و با شمارش از ۱ تا ۵ ریلکسشان کنید و آنها را از هر انقباض و تنشی رها کنید. نفس عمیق گرفتن انرژی از بیرون و بعد به آهستگی هرگونه اضطراب، گرفتگی یا حس ناخوشایندی که در لایههای زیرین جسمتان مانده را به بیرون بفرستید. حالا میخواهم که یک احساس ناخوشایندی که در این ماه یا این هفته یا حتی همین امروز داشتید رو مجسم کنید؛ می خواهم تمام جزئیات را به خاطر بیاورید و دقیقاً احساساتی که در مواجه با آن اتفاق تجربه کردید را به خاطر بیاورید. یک داستانی برای شما اتفاق افتاده که انرژی شما را از بالا و از حال خوب به طور ناگهانی به پایین یا حتی به صفر رسانده؛ میخواهم تمام احساساتتان را کاملاً به یاد بیاورید. احساساتی مثل عصبانیت، رنجش، نگرانی، حقارت، خجالت، ناکافی بودن، تنها بودن، قربانی بودن، بیارزش بودن یا هر احساسات دیگری که ذهن شما آن برچسبها را زده و اسامی مختلفی روی آنها گذاشته است. چون از اول که اسم نداشته و این کار ذهن شما بوده است. حالا از شما میخواهم که تمامی اون احساسات آزاردهنده را به دست باد بسپرید و رهایشان کنید و ببینید که به سرعت دارند از وجود و درون شما دور و دورتر میشوند. و کم کم خودتان متوجه میشوید که وجود شما سبک و سبکتر میشود.
حالا میخواهم روی آنداستانی که برایتان اتفاق افتاده یا هر چیزی که انرژی شما را به هم ریخته است، تمرکز کنید و آن را هم به دست باد بسپارید و رهایش کنید. بگذارید آن داستان هم هرچه زودتر از شما فاصله بگیرد و ناپدید شود.
یک نفس عمیق بکشید و با یک بازدم آهسته بدون دخالت هیچ فکر یا احساسی توی همین وضعیت بمانید.
سوال من بعد از تمرین رهایی ذهن از شما این است: آیا هنوز اثری از آن رنجها، ناراحتیها و دردها در شما باقی مانده است؟
در حال حاضر چه انرژی را در درون خودتان حس میکنید؟
میخواهم همین انرژی که فقط امنیت و آرامش مطلق و عشق بی قید و شرط است را بپذیرید و خوب خوب درکش کنید. همینطور به نفس کشیدن عمیق و آرومتان ادامه بدهید و سعی کنید که همین انرژی رو در آغوش بگیرید و درکش کنید. این همان حقیقتی هست که دلم میخواهد با تمام وجود درک و تجربهاش کنید.
تمرین رهایی ذهن را تکرار کنید.
عزیزان من شما میتوانید این تمرین را روزانه یا هر زمانی که دلتان خواست انجام بدهید و از هر اتفاقی که باعث میشود تا شما توسط ذهنتان به داخل گرداب رنج و درد کشیده بشوید، رها بشوید. پس این تمرین به شما اثبات میکند که این ذهن ماست که بر اساس تربیت اشتباهی که شده، عادت کرده تا حال ما را دائم عوض کند. و در طول روز هرجور که میلش بخواهد، مسائل را معنی کند. روی آنها اسم میگذارد و احساسات ما را به بازی میگیرد.
مفهوم وجود یا هستی، دانش و حافظه چیست؟
وجود یا هستی، یعنی فرمها، شکلها و رنگها که با ۵ حس انسانی قابل دیدن هستند. یا میشود آنها را لمس کرد، بو کرد و یا مثل غذا چشید. و یا مثل انواع صدا با گوش شنید. وجود یعنی زمان و مکان؛ یعنی گذشته و آینده.
فکر بخشی از حافظه ماست که اگر حافظه نبود ما نمیتوانستیم فکر کنیم. خاطره از تجربه به وجود میآید. به عنوان مثال شما چند سال قبل به یک کلاس نقاشی رفتهاید. رنگ و مداد و کاغذ بیخط خریدهاید. معلم نقاشی به شما یاد داد که چگونه با ایجاد چند خط صاف و مورب و شکسته و خمیده یک درخت بکشید. یعنی خود شما مداد کاغذ را دست گرفتهاید و خطها را کشیدهاید یک درختی را روی کاغذ ایجاد کردهاید. اینها را شخصاً خودتان تجربه کردهاید. الان شما یک دانشی را از تجربه کردن که همان تجربه نقاشی هست به دست آوردهاید.
پس از تجربه، دانش و حافظه، بازتاب خاطر است که همه تبدیل شده و فکر به وجود میآید. و کل این فرایند در نهایت دانش ما از یک چیز میشود.
مولانا در یکی از ابیاتش میگوید:
پس در آ در کارگه یعنی عدم
تا ببینی صنع و صانع را بهم
این حضور این ادب یا این جان همان کارگاه استکه دربارهاش داریم حرف میزنیم. این همون خود واقعی است که باید درکش کنی تا خالق و مخلوق رو یا همون جور که مولانا میگه صنع و صانع رو ببینیم که در واقع یکی هستند.
این فضای عدم در وجود هریک از ماست. ولی ما به اشتباه فکر میکنیم که جدای از همدیگر هستیم و وقتی که هریک از این جسمها میمیرند، فقط این حضور هر کدام از ماست که باقی میماند و در واقع یکیست.
این عدم و نیستی بر معنی جمله “لا اله الا الله” مسلمانان اشاره دارد که منظور این است که هر آنچه که میبینی همه روایتی از یک داستانند و در واقع چیزی جز یک انرژی هوشمند و برتر که بهش خدا میگویند، در این جهان نیست؛ یا حتماً این جمله رو هم زیاد شنیدهاید که خدا میگوید من از رنگی گردن به شما نزدیکترم. یا حتی جای دیگر میگوید من از روح خودم در انسانها دمیدم.
میخوام روی معانی این جملات دقیقتر بشوید و عمیقتر به این جملات نگاه کنید و روی آنها فکر کنید.
همینطور هم در مسیحیت که خصوصیات خاص و مقدسی را در شخص عیسی مسیح میبینند و بارها و بارها در کتاب مقدس بهشان اشاره شده که عیسی هم ذات خدایی دارد و هم ذات انسانی. در کتاب مقدس عیسی را روحی از خدا می نامند که در فرم انسان تجسد پیدا کرد و تمامی ویژگیهای خدا را در وجودش دارد. در چندین جای دیگر هم عیسی را خدای یگانه و با اشاره به عیسی گفته میشود که او جسم گردید و در میان ما ساکن شد. زمانیکه با یزید میگوید “از با یزیدی بیرون آمدم چون مار از پوست” و همینطور مولانا در یکی از ابیاتش توضیح میدهد:
آنک هستت مینماید هست پوست
وآنک فانی مینماید اصل اوست
و نظیر این ابعاد و داستانها و روایتها که خیلی زیادند. ولی درک کردن منظور و مفاهیم اصلی این داستان و اشعار کار هر کسی نیست. فهمیدن این موضوعات کلیدی و اصلی خیلی به ما کمک میکند تا خودمان و جهانی که در آن زندگی میکنیم و از آن آمدهایم و پس از مرگ جسم مادی به اون خواهیم رفت را به سادگی بشناسیم.